عبدالعزیز مولودی

مذاکره و تبادل اسرای حزب الله لبنان با دولت اسرائیل، صرف نظر از هیاهوی دو طرف برای یک پیروزی دیگر!؟ نشان از آن دارد که واقعیت‌‌های دنیای سیاست و حتی اتخاذ استراتژی نظامی، نهایتاً بجای میادین جنگ به میز مذاکره ختم می‌شود. بیاد بیاوریم در جنگ یک‌ماهه این دو با یکدیگر در مرز لبنان چه خسارت‌‌های جانی- مالی و روحی روانی به مردم لبنان و اسرائیل وارد آمد. در همان حال به دلایل مختلف از جمله خطر دامن کشیدن جنگ این دو به دیگر کشورها نهایتاً هیچ‌یک از طرفین موفقیت نظامی بدست نیاوردند ولی برای تأمین غرور خود هر دو جشن پیروزی گرفتند؟! ضمن اینکه بخش عمده هزینه‌‌های مادی جنگ و بازسازی ویرانه‌‌های ناشی از آن را به مردم ایران تحمیل نمودند. اینک بسیار قابل فهم است که منطق مذاکره و صلح در ورای اتخاذ یک استراتژی بدون نتیجه جنگی، تا چه اندازه در دنیای سیاست و بازی قدرت کارسازتر از سلاح‌های نظامی است. منطق جنگ‌طلبانه نیروهای نظامی موجود در لبنان و فلسطین(حزب الله، جهاد اسلامی، حماس و....) و دولت اسرائیل و اصرار طرفهای درگیر بر عدم پذیرش وجود طرف مقابل، بیانگر این است که اگردر ابتدای امر سیاست و قدرت را نظامیان اعمال و تصمیم‌گیری نمایند، اولین و تنها گزینه‌ی روی میز آنها جنگ، حمله و نهایتاً وقتی که به فرسایش جنگی رسیدند، اعلام پیروزمندانه‌ی آتش بس است. در حالیکه آنهایی‌که از دور و نزدیک بر آتش دست داشته و تجربه‌ای فراتر از لجاجت کودکانه نظامیگری را تجربه کرده‌اند همواره با گزینه‌‌های مختلف و معمولاً غیرجنگی بازی می‌کنند. زیرا می‌دانند که اگر بازی به جنگ ختم شود باز هم ادامه سیاست است نه نظامیگری. دو روش در برخورد با سیاست را من در همین رابطه مورد بحث قرار می‌دهم.

دکتر عبدالرحمن قاسملو را صرف‌نظر از همه چیز، به عنوان سیاست‌مداری می‌شناسم که در ورای جنگ‌طلبی‌‌های مورد علاقه برخی از گروه‌‌ها و جناحها از هر دوطرف درگیر در بحران کردستان، بدون نتیجه بودن سیاست جنگی صرف را از ابتدا می‌شناخت و می‌دانست. از این‌رو بود که با مذاکره در هر شرایطی موافق بود و معتقد بود که دست آورد مذاکره در هر حال بیشتر از جنگ است. این اعتقاد نزد او آن‌چنان عمیق بود که حتی برخلاف تحلیل‌هایی که قبلاً از ماهیت قدرت حاکم در ایران ارائه کرده بود، باز هم پای میز مذاکره نشست و جان بر سر آن نهاد.این روش از سیاست را بایستی ستود و تحسین کرد. من به نوبه‌ی خود به آن احترام می‌گذارم.

مسئله هسته‌ای و اصرار بر اینکه حتماً بر اساس خواست ملت ایران و غیرقابل گذشت است را در این چهارچوب اگر بررسی نماییم، به نتایج قابل توجه می‌رسد. اگر در ابتدای جنگ حزب الله و اسرائیل شعارهای طرفین را مبنی بر اینکه تنها راه چاره نابود کردن دشمن(بخوانید طرف مقابل) است در نظر آوریم و بیش از یک هزار کشته‌ای که در اثر این خط مشی حاصل آمد و خسارات مالی بیشتر از آن را هم بیافزاییم و با مذاکره و صلحی که بر سر آزادی اسرا صورت گرفت مقایسه نماییم مشخص می‌شود که اولاً در جنگ هر چند طرفین یکدیگر را نمی‌پذیرفتند، اما در پای میز مذاکره یکدیگر را به رسمیت شناختند. جنگ برای آزادی اسرا آغاز شد و لی بدون نتیجه خاتمه یافت، در حالیکه بدون هیچ زیان مالی و جانی در نتیجه مذاکره به آزادی اسرا انجامید. حال این سؤال مطرح می‌شود که آیا حزب الله و اسرائیل از ابتدا چرا به مذاکره روی نیاوردند که نتیجه مطلوب را بگیرند. آیا نمی‌توانستند از یک اقدام بی هوده نظامی که می‌رفت منطقه را به آتش بکشد جلوگیری بکنند. در برنامه هسته‌ای ایران هم همین مسئله مطرح است. استراتژی همه یا هیچ فعلی ایران علیرغم اینکه با برخوردهای پله‌ای جهان به صورت افزایش مرحله‌ای تحریم‌‌ها روبرو شده است، اما نتیجه‌ای جز ختم به جنگ در بر ندارد. اگر بناست بعد از یک دوره جنگ و ویرانی (جانی و مالی) احتمالی سیاست‌مداران درگیر با مسله در ایران، مجدداً پای میز مذاکره بنشینند منطقی است از همین حالا این کار را بکنند که هم مطلوب مردم ایران هم جهان است. این را می‌شود یک برد برای همه در عرصه سیاست بین‌الملل تلقی کرد.